سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انتظار
دوشنبه 89 دی 13 :: 9:36 عصر ::  نویسنده : رازناز

سلام به دوستایی که این مطلبو می خوننÏæÓÊ ÏÇÔÊä

راستش علاقه زیادی به خوند دارم و گاهی حالش بود می خوام براتون داستان هایی که دوسشون دارمو ایپ کنم.تا شما هم بخونید حقیقتش برداشت شما عزیزان لذت بخش تره

این داستان :

درچشم هات شنا می کنم ودر دست هات می میرم

پدرم مرد اما بیف استروگانف نخورد.فیله مینیون نخورد.نان پاپادام نخورد.اگ برگر و مرغ کنتاکی نخورد.لب به پیتزا نزد وهرگز نفهمید لابستر و رست بیف چیست.پدرم مرد اما هرگز مشروب نخورد.لب به سیگار نزد.حتی اسم ماری جووانا را نشنیده بود.پدرم هفتاد سال عمر کردامارستوران چلسی راندید.ندید که در رستوران گلدن فودز چه طور برگ های کاهو را با کارد سلاخی می کنند.ندید چطور گوجه فرنگی ها را کشتار می کنند.مرد وندید گارسون ها چه طور باقی مانده غذاهارا در سطل زباله خالی می کنند.پدرم مرد اما هیچ وقت دسر غذایش کافه گلاسه و کرم کارامل نبود.دو دانه خرما بود.

 

پدرم در مراد آباد به دنیا آمد.در مراد آباد مرد.اما هرگز نایت کلاب ندید.ندید چه طور در دانسینگ ها چراغ ها رقص نور می کنندو مردان و زنان در هم وول می خورند.پدرم مرد و شلوارک داغ ندید.چراغ خواب قرمز ندید.مرد و چشم اش به پرده ی سینما نیفتاد.ویدئو ندید.شوی مایکل جکسون تماشا نکرد.

تا باران ببارد،پدرم چشمش به آسمان بود.بعد که می بارید دائم خیره به زمین بودتاسبزه ها سربر آورند.

پدرم مرد بدون اینکه صدای شهرام وفری را بشنود.مردو فرق صدای ویلون سل و گیتار را نفهمید.حتی ساکسیفون را به چشم اش ندید.پدرم صبح ها همیشه با صدای خروس بیدار می شد و ظهر ها با صدای اذان رادیوی کوچکش ،وسط بیابان نماز می خواند.پدرم کراوات و پاپیونم نزد.فراک نمی پوشید.ادوکلن مصرف نمی کرداما همیشه یک شاخه نرگس وحشی توی سجاده اش بود که در سجده از بوی آن مست می شد.سجده هاش را شاید به همین خاطر طولانی می کرد.

پدرم از دنیا چیزی نمی دانست.سوار پاجرو نشده بود.نمی دانست رانندگی با کاتلاس سوپریم سییرا چه کیفی دارد.کامارو و کوروت ندیده بود.نمی دانست کلاردشت کجاست،ویلا یعنی چه.پدرم نمی دانست رژ لب چیست یا چرا به مژه ها ریمل می کشند.سال ها عمر کرد امانمی دانست استون به چه دردی می خورد.مانیکور ومیزامپیلی چیست.کورتاژیعنی چه.

جلو سینما شهر قصه عاشق مهتاب شدم.ناگهان انگار چیزی در من فرو ریخت. روح های ما مثل پیچک درهم پیچید و گره خورد.مهتاب مثل خورشیدی در من تابید،چون طوفانی بر من وزید تا آن جا که ساکسیفون و پاجرو و کورتاژ و رست بیف و نایت کلاب و گلدن فودز مثل برگ ها ی خشکیده از سطح روح من روبیده شدند و روح من مثل یک آینه براق شد.بعد مهتاب مثل کبوتری بر درخت روح من لانه کرد.آشیانه کرد.در من آواز خواند.در من جیغ کشید.در من آویخت.رویید.خندید.خوابید.آخ!مهتاب در من ریزش کرد.نجواکرد.گریست .درمن شدید شد.در من متوقف شد.در من مستقر شد.بر من لغزید تا روح های ما مثل دو دایره هم مرکز و هم اندازه بر هم منطبق شدندآن چنان که من خود را از او بازشناختم.آنچنان که من آلوده ی مهتاب  شدم و مهتاب مثل قاب عکسی بر دیوار روح من کوبیده شد.عطر روح او،روح مرا چنان مست کردکه من سرگیجه گرفتم.

در مراد آباد وقتی به پدرم گفتم که عاشق شده ام،هیچ نگفت.وقتی جزییات روح مهتاب را برای او شرح دادم،هیچ نگفت.وقتی گفتم مهتاب از سوسن ،دختر عباس آقا هم قشنگ تره،گفت:مگر عباس آقا دختر داره؟ پدرم هیچ وقت عاشق نشد.حتی عاشق مادرم نبود،اما اورا دوست می داشت. خیلی دوست می داشت.وقتی مادرم خانه عالیه خانوم روضه می رفت،پدرم مثل گنجشکی که جوجه اش را با گلوله زده باشند،بال بال میزد.میان اتاق ها قدم می زدم وکلافه بودم تا مادرم برگردد.

وقتی برگشتم مهتاب جلوی سینما نبود.گویی مثل تب که از تن بگریزد یا چون بیماری ای که از جان کنده شود،بی صدا از من گریخته بود.یا شاید گم شده بود.حالا اما گاهی صداش را می شنوم.گاهی رایحه ی او را که عجیب شبیه بوی نرگس های وحشی سجاده ی پدرم است،می شنوم اما خودش را نمی بینم.گاهی لحظه ای می آید و چراغ روح مرا دقیقه ای روشن می کند وتا من بخواهم او را ببینم رفته است و روح دوباره تاریک.

روزی به پدرم گفتم انگار مهتاب رودرروی من ایستاده است اما او را نمی بینم.انگار با مشت بر روح ام می کوبداما وقتی در را باز می کنم کسی نیست.

انگار بر عمق جان ام چنگ می اندازد.اما هرچه منتظر می مانم خودش را نشان نمی دهد.انگار هست.انگار نیست. گاهی انگار در کلیات من ریخته شده است اما در جزئیات من نیست.گاهی انگار در جزئیات من جاری است اما در کلیات من  غایب است.گاهی من از حضور او در خودم گیج می شوم.آخ گاهی گویی او من ام،من اویم.پدرم گفت:«درست مثل خداوند» ÏæÓÊ ÏÇÔÊä




موضوع مطلب :

درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 24957



>